خیلی از مادرها و پدرها هستند که نمیدونند چطور به فرزندشون مفاهیم دینی رو آموزش بدند. مفاهیمی مثل محرم و نامحرم! قطعا برای کودکان بسیار خسته کننده است که بنشینند پای منبر مادر و پدر و پشت سر او تکرار کنند که: دایی محرم، عمو محرم، پسردایی نامحرم و... اما همین مفاهیم اگر در قالبی دیگر مثلا بازی به کودکان آموزش داده بشه قطعا واکنش متفاوتی خواهند داشت.
کافیه مادران و پدران عزیز کمی حوصله به خرج بدند. به طور مثال اعضای یک خانواده میتونند تئاتر خانوادگی داشته باشند تئاتری که بازیگران و تماشاگرانش خودشون هستند. این روش آثار بسیاری داره :
1) اعضای خانواده از درکنار هم بودن لذت می برند و لحظات شادی رو برای هم رقم می زنند.
2) مفاهیم دینی به کودک آموزش داده میشه.
3) کودکان هیجانات و انرژی های خود را از طریق بازی تخلیه می کنند.
اگر خانواده ای هر هفته حداقل یک شب تئاتر خانوادگی داشته باشه در مدت بسیار کوتاهی میشه مفاهیم دینی چون کیستی نامحرم و محرم ، چگونگی ارتباط با نامحرم و نوع پوشش در مقابل نامحرم و محرم رو به کودکان آموزش داد.
تئاتر خانوداگی تنها یک روش برای اموزش مفاهیم دینیه! هر خانواده ای میتونه با کمی خلاقیت بازی های مفید و آموزنده ای رو خلق کنه. گاهی باید برای انتقال مفاهیم دینی به کودکان از روش هایی متناسب با علایق اونها استفاده کنیم تا موفقیت بیشتری کسب کنیم.
آیت الله جوادی آملی:
حرمت زن و حیثیت زن به عنوان حق الله مطرح است ...
و خدای سبحان زن را با سرمایه عاطفه آفرید که معلم رقت باشد و پیام عاطفه بیاورد.
اگر جامعه ای این درس رقت و عاطفه را ترک کرد و به دنبال غریزه و شهوت رفت، به همان فسادی مبتلا میشود که در غرب ظهور کرده است؛
لذا کسی حق ندارد بگوید من به نداشتن حجاب رضایت دادم.
از اینکه قرآن کریم میگوید هر گروهی اگر راضی هم باشند, شما حد الهی را در برابر آلودگی اجرا کنید، معلوم میشود.. عصمت زن، حق الله است و به هیچکسی ارتباط ندارد.(هیچکس نمی تواند بگوید من به بی حجابی راضی هستم...)
چند وقت پیش نشسته بودم پای صحبت یکی از هنرمندان خانم که در برنامه ی تلویزیونی دعوت شده بود و با وجود اختلاف عقیدتی چه از نظر پوشش چه سایر تفکرات به صحبتهاش گوش میدادم. کمی بعد برادر کوچکم جلوتر آمد و سوال کرد: این بازیگر خیلی خوب بازی میکنه؟ من بلافاصله علت این سوال رو در ذهنم مرور کردم و فهمیدم که چون من به مدت حداقل نیم ساعت پای تلویزیون نشسته ام و با دقت به حرفهای این هنرمند گوش کرده ام ، برادرم این تصور را داشته که من کاملا این خانوم رو با ویژگیهایی که داره میپسندم. ویژگیهایی از قبیل آرایش ، استفاده از رنگ های شاد در پوشش و خنده های بلند در مقابل نامحرم و... و حالا تنها یک پاسخ مثبت من به این سوال کافی است تا به یقین برسه این آدم با این ویژگی ها یک فرد ایده آل است. چون به خوبی میدانستم کودک است و درکی از این ندارد که یک بازیگر می تواند خوب بازی کند اما لزوما آدم خوبی نباشد و افکار و عقاید نادرست داشته باشد جواب دادم: هی بد بازی نمیکنه ! برادرم برای نتیجه گیری بهتر سوال کرد: ولی از بین بازیگرای دیگه بهتره مگه نه؟ این سوال هم ریشه در اینجا داشت که من پای صحبت هر بازیگری نمینشستم! بلافاصله جواب دادم: نه اینم بعضی وقتا خوب بازی میکنه بعضی وقتها هم نه!
بعد از این پرسش ها بود که واقعا ایمان آوردم هر رفتار و هر حرف ما برای کودک الگوست. گاهی ما
غافل میشیم که کودکان به ما نگاه می کنند و از ما یاد می گیرند. گاهی
فراموش میکنیم سطح فکر کودکان مثل بزرگترها نیست و امکانش هست رفتاری از ما
را به غلط فهم کنند. گاهی فراموش میکنیم آن ها کودک هستند. همین غفلت ها همین بی توجهی ها از طرف ما باعث میشه وقتی یک رفتار نامناسب از کودک دیدیم شروع کنیم به سرزنش کردن و ابراز ناراحتی ها ! در حالی که خودمان زمینه ساز این رفتارها بوده ایم!
گاهی مادران چادری و مذهبی شکایت میکنند از دختران خود که پای بند به حجاب و امور مذهبی نیستند و استدلال می کنند که ما تمام عمر چادر سرکردیم و نماز خواندیم و... اما دخترمان این طور نیست؟!
چرایی این تعارض می تواند ریشه در رفتارهای ما داشته باشد. شاید اگر من هم از آن خانوم بازیگر با آن پوشش پیش برادر کوچکم تعریف میکردم در واقع نقض می کردم چادر خود را! حجاب خود را! یعنی به برادرم با یک جمله می آموختم که پوشش او بهتر از من است!
شاید ما در طول زندگی آدم هایی را پیش کودکانمان تمجید و ستایش میکنیم که جنس متفاوتی از افکار و عقاید ما دارند. وقتی از این آدم ها پیش فرزندانمان ستایش میکنیم باید هم روزی فرزندان خود را پیرو آن ها بدانیم نه پیرو خود! چون با تمجیدهایمان همواره آن ها را برتر از خود و عقاید خود دانسته ایم و انسان همواره به دنبال برترین هاست.
کاش دقت بیشتری داشته باشیم و از آن هایی که شایسته الگو قرار گرفتن هستن پیش فرزندانمان تعریف کنیم.
پشت پنجره ایستاده بودم، آسمون حال و هوای باریدن داشت. نگاهم افتاد به دو دختر دوقلو که داشتند با مادرشون تند تند میرفتند که مبادا آسمون بباره و خیس بشند؛ که یکباره مادر ایستاد و چادری که سرش بود رو درآورد! و انداخت رو سر دوقلوها! مادر نگران خیس شدن دخترها بود... تو دلم گفتم همه ی مادرا همین طورند! فداکار و از خود گذشته!
اما...
دوباره به این مادر از خودگذشته نگاه کردم، چیزی که دیدم این بود: خانمی با مانتویی تنگ و ...
با خودم آروم تکرار کردم: از خود گذشتن!
سوال میکنم؟
این از خود گذشتن خشنودی خدا رو به همراه داشت یا ؟؟!
به فکر عزیزت باش اما از ارزشهات نگذر...
بعد نوشت: متن بالا بخشی از یادداشت من در بهار 94 بود که در وبلاگ دیگرم منتشر شده بود. هرچند در فصل گرما هستیم و خبری از بارون نیست اما متن بالا میتونه مصداقهای متفاوتی داشته باشه گاهی ما به بهانه های مختلف خیلی راحت ارزش هامون رو کنار میذاریم ! و چقدر این کنار گذاشتن تلخ است!