به بهانه ی بارون
پشت پنجره ایستاده بودم، آسمون حال و هوای باریدن داشت. نگاهم افتاد به دو دختر دوقلو که داشتند با مادرشون تند تند میرفتند که مبادا آسمون بباره و خیس بشند؛ که یکباره مادر ایستاد و چادری که سرش بود رو درآورد! و انداخت رو سر دوقلوها! مادر نگران خیس شدن دخترها بود... تو دلم گفتم همه ی مادرا همین طورند! فداکار و از خود گذشته!
اما...
دوباره به این مادر از خودگذشته نگاه کردم، چیزی که دیدم این بود: خانمی با مانتویی تنگ و ...
با خودم آروم تکرار کردم: از خود گذشتن!
سوال میکنم؟
این از خود گذشتن خشنودی خدا رو به همراه داشت یا ؟؟!
به فکر عزیزت باش اما از ارزشهات نگذر...
بعد نوشت: متن بالا بخشی از یادداشت من در بهار 94 بود که در وبلاگ دیگرم منتشر شده بود. هرچند در فصل گرما هستیم و خبری از بارون نیست اما متن بالا میتونه مصداقهای متفاوتی داشته باشه گاهی ما به بهانه های مختلف خیلی راحت ارزش هامون رو کنار میذاریم ! و چقدر این کنار گذاشتن تلخ است!
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.